مثل هوای بهار



بسم الله الرحمن الرحیم

تلویزیون اخبار اربعین را پخش می کند.

دلم بی قرار می شود.

دلم مدتی است بی قرار شده است.

نمی توانم دیگر صبر کنم. دلم می خواهد زمان را زودتر هل بدهم به جلو. دلم میخواهد چشمهایم را ببندم و لحظه آغاز سفر باز کنم.

تلویزیون حرم را نشان می دهد.

دیوانه میشوم . از تصور اینکه این سفر زیارت روزی ام خواهد شد یا نه؟ از این سوال دیوانه می شوم.


بسم الله الرحمن الرحیم

آمده ام کانون پرورش. دعوت شده ایم فینال مسابقه عصر ما!

کلیپهای بین برنامه می کشد مرا.

کلیپ اربعین. کلیپ امام رضا علیه السلام. و از همه ویران کننده تر، کلیپ شهدا

به تصاویر شهدای مدافع حرم نگاه می کنم. با چشمهای مادریم نگاه می کنم. به صورتهای جوان و زیبایشان. به محاسن نورسته مومنانه شان چطور مادرهایشان دلشان آمده بفرستندشان جلوی توپ و گلوله و تانک؟ چطور زیر خاک کرده اند این بچه های جوان را که خون دل خورده اند تا به اینجا برسند؟. من چقدر مدیونم به اینها؟. و چه بی خیال رسیدن به آرزوهایم را امروز و فردا می کنم. خدایا! مرا شرمنده شهدا و مادرهایشان و همسرهایشان و فردندانشان نفرما می دانم که اگر به آرزوهایم برسم، لبخند به لب شهدا خواهد نشست. شهدایی که فرحین بما آتاهم الله من فضله هستند خوشا به سعادتشان.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ تارا راستین آزمون ارتباط معلم و... دستگیره بهریزان انواع ژنراتور های شرکت آروا لیندونی ایتا | لینک کانال و گروه ایتا آرایشی بهداشتی پوست رپورتاژ ارا کارفابلاگ هرچی میخوای بیا2